خانه ای روی آب , داستان از آنجا شروع می شود که دکتر رضا سپید بخت موقع رانندگی یک فرشته را زیر می گیرد و وقتی فرشته انگشتان او را لمس می کند..
همه تصادف میکنن یا می میرن یا ناقص می شن بعضیام قصر در میرن... اما بهمن فرزانه تازه بعد از تصادف آهنگی شاد یادش میاد و همش میرقصه... کسی هم تا چیزی می گه... جواب میده: دلم می خواد... خدا شانس بده...
جاوید در پی یافتن پدر به تهران می آید اما حالا ملک آرا که پدر او را به قتل رسانده به کاری دست می زند تا او را از بین ببرد اما با روی کار آمدن رضاخان همه چیز دگرگون می شود.
در خلاصه داستان کوتاهی که از این فیم منتشر شده است گفته میشود که هوشنگ دمخور روز های جوانی طاهر میباشد.و او در کنار دکتر صنعان را دارد که در روزهای سخت زندگی در کنار او بوده است.